سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

نام رمان : از تو به خود رسیدم

نویسنده : طلایه کلاهی کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : 1?4 (پی دی اف) – 0?1 (پرنیان) – 0?7 (کتابچه) – 0?1 (ePub) – اندروید 0?7 (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : 150

خلاصه داستان :

روایت دانیال روشن از جمله گل پسرایی که دیدیم یا در بابشون شنیدیم؛ این بار نقل میکنه از داشته هاش … و میرسه به شناختی که نداشته… و حسی زیبا… یک عاشقانه خواندنی…

 

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از طلایه کلاهی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

دانیال:
-:حسب الفرمایش مامان گرام اومدم دنبال بهار فرودگاه؛بالاخره نیم ساعت تاخیر به سر اومد؛قوطی رانی رو هدف گیری نمودم داخل سطل وجلوی دیوار گرانیتی ورودی سالن دستی به موهام کشیدم؛ این عادت برجا مونده از زمانیه که موهام بلند بود…
الهی شکرقد بلندم تیر رس نگاهم رو وسیع می کنه…اون لبخندی که اغلب اذین صورتشه گشوده تر شدو با دست اشاره کرد میره ساکش رو بگیره…
فکر کردم دقیقا نگین مناسب این دندونای صدفی وزیباست؛نه مستان که هر کدوم از دندوناش اندازه عاج فیله!
بهار:سلام؛باعث زحمت شدم!
-:ارادتمند اقربا ییم دیگه! وساکش رو گرفتم
-:پارسال دوست امسال اشنا!
چمدونش رو کشید ..هم قدمم شدو گفت:من همیشه دوستم!اما آهان یادم انداختی گله کنم؛چرا با بقیه نیمدی شیراز؟!
-:شیراز فصلش بهار نه ظل تابستون?!
وسایلش رو گذاشتم پشت و نشستیم..
بهار:این جا هم که گرمه!
همینطور که دنبال یک اهنگ خوب بودم؛با خنده گفتم:سوغات خودته؛ و الا دیشب بارون می زد !
خندید..
کمربندم رو بستم وکولرو روشن کردم…
بهار:رفتی خونه خودت؟!
-:راستش همه جا سرای من است؛ مثلا دیشب خونه شیدا موندم!
بهار: شنیدم بردیا اولین اسمی که گفته دایی دانی بوده!
پول پارکینگ رو حساب می کردم …
عکس بردیا روی موبایلم رو نشونش دادم وگفتم:عشقه!






تاریخ : دوشنبه 94/10/7 | 11:30 صبح | نویسنده : محمد مهدی عزیزان | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.